محل تبلیغات شما



باز امدم غر بزنم اینجا به یه مرحله ای از زندگی رسیدم هیچی خوشحالم نمیکنه جیزی وجود نداره که بتونه منو خوشحال کنه فقط باید بگم خدا رو شکر تو این اوضاع جا و غذا و مادر و پدر دارم ومتشکرم خدا باید بگم مرسی نفس میکشم و مریض نیستم همینا خیلی مهم ان نمیدونم اینا که عشق دارن تو زندگیشون شاخ دارن یا دم یعنی تو این همه ادم کسی نیست که من دوسش داشته باشم و دوسم داشته باشه و همون چیزی باشه که میخوام نمیدونم واقعا این چه زندگیه که واسه خودم ساختم هیچیش سرجاش نیست از
از این دنیای عجیب هیچی بعید نیست شاید اخرین نوشته ای باشه برای اینجا از کجا معلوم زنده بمونیم تو این وضعیت بی سامان شاید همون که گفتم بشه هر دو اون دنیا کنار هم باشیم البته اگه اون دنیا هم یه داستانی مثل این دنیا نسازی بگی من باید با کسی ازدواج کنم که خانواده میگن حالا مواظب خودت باش زود دنبالم نیا کاش میشد تو این عمر باقی مونده تمام خلاف هایی که نکردم رو میکردم میدونی چی میگم که
14 سال گذشت از زمانی که این وبلاگ رو بهت هدیه دادم و16 سال میگذره از زمان آشنایی من و تو و این کم نیست محمدرضا ااااا با هم بزرگ شدیم تو مرد شدی و امروز به دنیا آمدی یه بیست آذر دیگه دل تو دلم نیست سال های زیادی قراره منتظر امروز بمونم هیچ سالی نشد شب تولدت کنارت جشن بگیرم کاش یک بار تو جشن خودت حضور داشتی راهمون از هم جدا شد ولی دلم پیشته . استاد یوگاام یه حرفی میزنه خیلی قشنگه میگه :هیچ چیزی تو این دنیا ماندگار نیست و یه روزی از دستش میدی باید شکر کرد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها